×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

harchi ke u bekhay

nazar yadeto0on nare

× man harchi ke shoma deleto0on bekhad vasato0on migam . omidvaram be dardeto0on bokhore...
×

آدرس وبلاگ من

takhti-boy.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/takhti boy

پله....

از بالا یه عالمه پله رو میشه دید که پیچ خوردن و پایین رفتن... دیواری زرد ـه چرک که پله های خاکستری رو در آغوش کشیدن... پله هایی خاکستری که با دستگیره ای چوبی به هم وصل شدند... دستگیره ای چوبی به رنگ قهوه ای سوخته که با پایه های فلزی به پله ها کوبیده شدند... صدای پاهای خسته و سنگین یه نفر رو میشه شنید که داره از پله ها بالا میاد اما کسی تو راه پله ها دیده نمیشه... انگار دیر برای دیدن این صحنه رسیده باشی...

یه راه رو و با یه عالمه در میشه دید که در و دیوار و چهارچوب ها همگی رنگ سپید به تن دارن... صدای باز و بسته شدن یه در رو میشه شنید اما کسی رو نمیبینی که وارد هیچکدوم از در ها شده باشه... انگار که یا دیر برای دیدن این صحنه رسیده باشی یا آدم مورد نظر توی یه طبقه دیگه وارد یکی از در ها شده باشه...

از پله ها با قدم های سنگین و خسته بالا میام... از آخرین پله تا اتاقم چند قدم بیشتر نیست... صدای جیرجیر و بعد صدای بسته شدن آروم در، سکوت سنگینی رو به همه جا حاکم میکنه...

دستم رو روی کلید برق فشار میدم و نور زرد و کم جونی فضای اتاقم رو پر میکنه... نگاهی به رشته سیم های نازک لامپ آویزون به سقف میندازم که با خاموش و روشن شدن نامنظم و زجر آورش، اتاق رو مثل فیلم های قدیمی خاموش و روشن میکنه...

بارونی مشکیه خیس رو از تن در میارم و به چوبرخت چوبی آویزون میکنم...

زیر نور سپید دستشویی و صدای آبی که از شیر جاریه... در حال شستن دستها و خیره به درپوش چاه... که چطور خون و خونابه ها رو میبلعه و تو خودش فرو میبره...

موزیک فرانسوی آرومی رو پلی میکنم و روی صندلی چوبی، نشسته چشم هام رو میبندم و میخوابم...

قبل از به خواب رفتن آخرین چیزی که از ذهن خسته ام میگذره دو تا جمله ـست: اینم یکی دیگه... فردا کیو بکشم؟؟؟

دوشنبه 23 آبان 1390 - 10:37:29 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم